تقریبا همه چی

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:45 توسط جن| |

 به گزارش تک ناز ، با توجّه به این‏که در آیه ۱۳۰ سوره انعام آمده است: «ما براى جنّ و انس، پیامبرى از جنس خودشان مبعوث مى‏گردانیم.» چرا در سوره جنّ، پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) را پیامبر جن و انس معرفى مى‏کند؟

در این‏که آیا آیه: «یمَعْشَرَ الْجِنّ وَالْإِنسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُم ...»؛[۱] اى گروه جنّ و انس، آیا از میان شما، فرستادگانى براى شما نیامدند که آیات مرا بر شما بخوانند .... بر این امر دلالت دارد که جنّ نیز پیامبرى از خودشان داشته‏اند یا خیر، علامه طباطبائى مى‏گوید: کلمه «منکم»، (از شما)، فقط دلالت دارد که انبیا، از جنس مخاطبانند؛ یعنى همه جنّ و انس، نه این‏که پیامبران، از جنس دیگرى؛ مثلًا ملائکه باشند که مخاطبان، وحشت کنند و با آنها انس نگیرند و سخنشان را نفهمند، امّا این ‏که بگوییم هر کدام از طایفه جنّ و انس، پیامبرى مستقل و هم جنس خود دارند، آیه شریفه، چنین دلالتى ندارد.[۲]

بر این اساس، این آیه، نمى‏گوید که هر گروهى پیامبرى از جنس خود دارد؛ افزون بر این‏که آیات دیگر قرآن برخى پیامبران را دست کم، مبعوث شده براى عالمیان و جن و انس مى‏داند؛ از جمله آیه شریفه‏اى که سخن گروهى از جنیان را نقل مى‏کند: «یقَوْمَنَآ أَجِیبُواْ دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُواْ بِه»؛[۳] اى قوم ما! دعوت کننده الهى را اجابت کنید و به او ایمان آورید.

شأن نزول آیه فوق، این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، از مکّه به سوى بازار عکاظ در طائف آمد که مردم را به اسلام دعوت کند، امّا هیچ کس دعوتش را پاسخ نگفت. آن حضرت در راه برگشت به سوى مکّه، به محلّى به نام وادى جنّ رسید. در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت، جمعى از طایفه جنّ، از آن‏جا مى‏گذشتند و هنگامى که قرائت قرآن پیامبر را شنیدند، گوش دادند و در پایان به آن حضرت ایمان آوردند و به عنوان مبلّغانى به سوى قوم خود رفته، آنان را به اسلام دعوت کردند.[۴]


بر این اساس، از قرآن استفاده مى‏شود که جنّیان، به پیامبر ایمان آوردند و این‏که پیامبرى هم از نوع خود، داشته باشند از قرآن استفاده نمى‏شود و آیه ۱۳۰ انعام ‏چنین مطلبى را بیان نمى‏فرماید.

از امام زین‏العابدین (علیه السلام) نیز پرسیده شد: چرا به پیامبران بزرگ، اولوا العزم مى‏گویند؟ فرمود: چون به شرق و غرب عالم و به جن و انس، مبعوث بوده‏اند.[۵]

هم‏چنین بر فرض آن‏ که جنّیان از خودشان، پیامبرانى داشته باشند، منافاتى ندارد با آن‏که، پیامبران اولواالعزم انسى هم براى آنها مبعوث شده باشند. 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:42 توسط جن| |

 بکگراند و والپیپرهایی از منظره و طبیعت - Landscape Wallpaper


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:40 توسط جن| |

 دانلود پس زمینه های انتزاعی – Abstract Wallpaper


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:38 توسط جن| |

 بکگراندهایی زیبا از مناظرت رویایی طبیعت - Magic Landscape Wallpaper


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:37 توسط جن| |

 تصاویر پس زمینه زیبا و با کیفیت با موضوع طبیعت


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:24 توسط جن| |

 یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :

- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟

 

 
نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط جن| |

 به حکیم ارد بزرگ گفتند : چکار کنیم تا عمرمان دراز شود .

حکیم فرمود : درازای زندگی در بخشندگی و مهربانی است .

گفتند : بخشندگی و مهربانی از سادگی است و دیگران سهم ما را خواهند خورد و بیچاره می شویم !

حکیم تبسمی نمود و فرمود : کسانی که از درون مهربان خویش دور شده اند همواره زندگی را بر خود سخت می کنند . خوی مهربان ، ریشه در سرشت گل ها دارد . مهر و مهربانی درخشش باورهای پاک درون آدمیان است . ماندگارترین نوا ، آهنگ مهربانی است . 
 

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط جن| |

 روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید، بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.
فرشته گفت: این هم یک امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی که گریه می کرد، گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.
فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:54 توسط جن| |

 استادمون امروز در آخر کلاس ، برای جمع بندی حرفاش گفت : به قول گالیله:بیچاره مردمی که نیاز به قهرمان دارند !

هدی که یکی از همکلاسی های باهوش کلاسمونه هم تند و سریع گفت : بیچاره مردمی که قهرمان ندارند !

آقای دکتر ... با بی تفاوتی گفت : خانم محبی ! این نظر شخصی شماست !! و خواست از کلاس بره بیرون که هدی گفت : این جمله من نیست ، این جمله حکیم ارد بزرگ در کتاب سرخ است

استادمون هم گفت : من نه نظریه قاره کهن حکیم و نه کهکشان اندیشه و نه حتی جملاتش را قبول ندارم ... و هدی هم گفت : این نظر شخصی شماست !

استاد بد اخلاقمون آتیش گرفت : وایساد و با صورت و گوش های سرخ ، نیم ساعت هر چی فحش و دری وری به دهنش می رسید به حکیم ارد بزرگ داد !

من هم که عاشق افکار ارد بزرگم داغون شدم چند بار دستم رو بردم بالا که به استاد بگم بابا ول کنین چرا بحث رو شخصی کردین ! چرا بجای استدلال نظری ، فحش میدین ؟! اما آقای به اصطلاح دکتر بی ادب نزاشت حرفمو بزنم ...

وقتی که در کلاس رو محکم کوبید و رفت همکلاسی ها دور صندلی هدی که اشک دور چشای قشنگش جمع شده بود رو گرفتن و می گفتن انتقام ما رو از این مردک گرفتی ! دم حکیم گرم !!! یکی از پسرای کلاس گفت : ارزش قهرمان رو الان می فهمیم دو ترمه این جناب استاد پدر هممون رو در آورده اما امروز پدر خودش درآمد چون ما قهرمانی مثل خانم محبی داشتیم . هدی خندش گرفت جالب بود چشماش پر اشک اما لبهاش می خندید ...

آره به قول حکیم ارد بزرگ :

بیچاره مردمی که قهرمان ندارند .

 

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:53 توسط جن| |


Power By: LoxBlog.Com